سلام
چند وقتیه که یکم بی حوصلم.انگار خستم.داشتم دفترای قدیمیمو ورق میزدم که این شعره به چشم خورد گفتم بنویسمش.فکر کنم اونی که باید یادش بیاد با خوندنش بره تو همون روزا...چه روزایی بود.روزایی که دغدغه معنی نداشت.چقد بیخیال بودیم نه؟
و تو از زمزمه ای مست مرا می خوانی
می بری عقلم را
من به تو می رسم و دست تو را می گیرم
و تو را می بویم
من چنان مست شدم
که درونم جاری است
رودی از حسرت تو
و به دریای دلم می ریزد ...
و تو از زمزمه ای مست مرا می خوانی
سینه جای نفسی نیست تو ای هستی من
تا تو هستی قفسی و نفسی نیست مرا
باز هم زمزمه کن...
سلام
خوبی خانومی؟
زیبا بود راستی نگفتی اون طرف کیه؟
جدیدا شیطون شدی ها
سلام
شعر بسیار زیباییت
موفق باشی
سلام
منم نفهمیدم کیه !
واقعا؟؟؟
دستت درد نکنه.گفتم حتما یادت میاد.خودتی...
[لبخند][قلب][گل][گل][لبخند][قلب][گل][گل]
[لبخند][قلب][گل][گل][لبخند][قلب][گل][گل]
دوست عزیز؛ سلام
با مطالب جدید؛
.....داستان زیباوعجیب«توفیق توبه میرغضب باشی با نیکی به حیوان» [گل] [گل]
.....مطلب آموزنده «پاره آجر» [گل] [گل]
.....«ازدواج در زندان باورهای غلط» [گل] [گل]
.....«احادیث بسیار زیبای هفته چهل و ششم» [گل] [گل]
.....«گرایشات روز افزون به تشیّع» [گل] [گل]
.....«احادیث تکاندهنده و آموزنده هفته چهل و هفتم» [گل] [گل]
.....«جریان "رّد الشمس"» [گل] [گل]
در خدمت شما عزیز هستم.
[لبخند][قلب][گل][گل][لبخند][قلب][گل][گل]
[لبخند][قلب][گل][گل][لبخند][قلب][گل][گل]